9/1/08

فرزندان نسل خاکستری

فرزندان نسل خاکستری
نگاهی به برگذاری مراسم بزرگداشت بيستمين کشتار تابستان سال 1367 از طرف جمع مستقلی از جوانان و دانشجويان و فرزندان جان باختگان توسط کانون 67 در کلن

مهدی اصلانی

به سالن که وارد می شوی انگار بوی سوختن ستاره می آيد. بوی شمع سوخته و گل ميخک، فضا را پُر کرده است، و جنب وجوش تعدادی دختر و پسر جوان، که بی قرار، نگران اجرای برنامه شان هستند. لباس های متحدالشکل آن ها چشم نواز است. همه خاکستری پوش هستند. نه سياه. نه سفيد. چرا که اينان فرزندان سال چاقو هستند و خاکسترنشين فراق پدر!
بر خلاف مراسم سنتی و آيين های بزرگداشت سياسی و ترکيب غير جوان اين گونه مراسم، برای اولين بار تعداد جوانان اگر نه هم طراز با ميان سال ها که به تعداد قابل شمارش و پُر تعداد گل آذين مراسم هستند. همه چيز دست جوانانی است که مرگ فروشان اسلامی پدرانشان را از آنها ربوده و جوانی شان را به تاراج برده اند. مراسم را می توان بدين لحاظ متفاوت از مراسم ها و آيين های بزرگداشت شمرد.

حدود 200 صندلی در سالن چيده اند و همگی شان دلواپس آن هستند که سالن شان پُر نشود. آخر با آنکه از مدتها قبل برنامه شان را به اطلاع عموم رسانده اند. چندين برنامه ديگر، که اگر نگوييم با بدجنسی و شيطنت که با شلختگي سياسی از طرف برگذارکنندگان، با اين تاريخ تلاقی کرده است. اگر اجرای همزمان کنسرت پيانو توسط يک جوان ايرانی در کلن را به مشکلات سالن و عدم اطلاع!! برگذارکننده مرتبط بدانيم، بدسليقگي هواداران يک حزب سياسی در اعلام همزمان برنامه ای مشابه برای بزرگداشت جانباختگان حزب شان غيرقابل توجيه می باشد. هواداران اين حزب با اطلاع از اين که اين جوانان از چهار ماه قبل به تدارک برنامه و اعلام علنی آن اقدام کردند، درست در کمتر از دوهفته مانده به برنامه در همان روز و ساعت اقدام به برگذاری مراسمی ديگر نمودند. ای کاش ما توان آن را داشتيم که در هر شهر چندين برنامه ی موازی را برگذار کرده و تمامی سالن هايمان مملو از کسانی بودکه با حضورشان به آن پليدی کمياب در تاريخ معاصر نه! بگويند. اما ما جنبش کم زوران فاقدی چنين توانی هستيم.
اعلام برنامه ی همزمان در کلن از طرف هواداران يک حزب سياسی با هر نيتی که شکل گرفته باشد ناظر به هيچ دست آوردی جز تقويت کينه و پراکندگی نيروها در محکوميت يک جنايت تبهکارانه نخواهد داشت.

برنامه هنوز آغاز نشده است که تمام صندلی های سالن پُر شده و چشمان شکوفه، و نويد و پژمان و مينا و آنا و ديگر آهو بچه گان نسل خاکستری از برق لولو می زند و می درخشد. تعدادی به ناچار به شکل ايستاده در کناره های سالن برنامه را پی می گيرند.

چه نام های لطيفی دارند اين بانوان خاکستری پوش. مينا، شکوفه. و چقدر گل پرتاب می کنند برای عموها و خاله های شان، کسانی که شکوفه های جانشان، پدران شان را در تابستان بد با داس مرگ درو کردند.

شکوفه منتظری! کسی که مرگ فروشان اسلامی در تابستان 67 پدرش را از وی و برادر يک ساله اش دزديدند و خود در زمان وقوع جنايت 4 ساله بوده و در اين سال ها هماره دادخواه خون پدر بوده است، مراسم را با نوشته ای پُرخون و زنده آغاز می کند.

پس از شکوفه، محمدرضا معيني، که خود از زندانيان سياسی سال 60 و از منسوبين خانواده ی مرگ خودآگاهان تابستان 67 و فعالين حقوق بشری و عضو گزارشگران بی مرز می باشد، به پشت تريبون فرا خوانده شد. موضوع سخنرانی رضا معيني، تحت عنوان "دادخواهي، تلاشی برای امروز" در راستای علايق ساليان اخير سخنران ايراد شد.

رضا چند سالی است که تمامی دغدغه اش، مبحث دادخواهی و راهکارهای قانوني جهانی شدن شکايت عليه آمران و مجريان، و تبديل شاهد به شاکی بوده است.

سخنران بعدی محمدرضا نيکفر، از مسئولين اصلی راديو دويچه وله و از برنامه سازان راديو زمانه بود. دکتر نيکفر که از دانش آموختگان رشته فلسفه در آلمان می باشد، در ميان سخنرانان اصلی و مجريان برنامه که همه به نوعی مرتبط با ماجرای زندان و مقوله ی زندانی سياسی و مسائل آن قرار داشتند تنها مورد استثناء در ترکيب اصلی سخنرانان به حساب می آمد. "ياد آن تابستان" تم سخنرانی آکادميک و طولانی محمد رضا نيکفر بود. با آن که متن مقاله ی از قبل آماده شده ی نيکفر چندان طولانی نبود، اما نحوه ی ارائه مقاله و بيان تؤام با مکث و آرام خواني سخنران، باعث شد تا با توجه به فشردگی و طولانی بودن برنامه، سخنرانی نيکفر زمانی بيش از دو برابر وقت تعيين شده به سخنرانان ديگر را به خود اختصاص دهد

محمدرضا نيکفر در بخش هايی از سخنانش به اهميت آرشيو کردن ياد و مفهوم آرشيو و اهميت آرشيوی خاطرات و ياد مانده ها اشاره داشت.

مرجان افتخاری (پروين خسروی) از زندانيان دهه ی شصت سخنان خود را به موضوع دادخواهی و امکان محاکمه سران حکومت در دادگاهی نظير دادگاه راسل اختصاص داد. مرجان افتخاری به محاکمه تمامی عوامل جنايت در تمامی سال های حکومت در دادگاهی جهانی تأکيد کرد.

پژمان سليم، حقوقدان جوان مقيم لاهه که پدرش را در سال تبر و در دهه ی سياه 60 اعدام کرده اند، سخنان خود را تحت عنوان راهکارهای حقوقی برای دادخواهی در عرصه بين المللی و داخلی ارائه کرد. پژمان در صدد آن است تا بتواند با شکايت به نهادهای بين المللی قاتلان پدرش را به محل اقامت و تحصيلش _لاهه _ بکشاند. آخر صندلی های دادگاه لاهه محل اقامت و تحصيل پژمان، خميازه کشان نوبت نشاندن جانيان را به انتظار نشسته اند.

اجرای روخوانی متنی احساسی و رمانتيک بين پدری که اعدام ميشود با دخترش فرصتی را ايجاد کرد تا صدای ماندگار علی ستاری ( علی کَسام) که نقش پدر را ايفا می کرد پس از مدت ها شنيده شود. علی ستاری مجری اولين ميتينگ بزرگ سازمان چريک های فدايی خلق ايران به مناسبت سياهکل در دانشگاه تهران بود.

مهدی اصلانی (گزارشگر) يکی از جان بدر برده گان از کشتار تابستان 67 که در زمان وقوع ساکن بند 8 زندان گوهردشت يکی از دو محل اصلی کشتار در تهران بود، از مشاهدات خود و ويژگی سه بند 7 و 8 و فرعی 20 نزد نيروهای چپ در گوهر دشت سخن به ميان آورد. وی سخنان خود را با اشاره به حضور علی ستاری در مراسم اين گونه آغاز کرد که: ديدن علی در پشت تريبون وی را برای لحظاتی از خود بی خود کرده و به دانشگاه تهران در سال 57 برده است. زمانی که نام فدايی برای هم نسلان او حرمت بوده و غرور فدايی هنوز به گدايی نيفتاده بود. او در روايت خود از راهروهای مرگ و کتاب در دست انتشارش کلاغ و گل سرخ و همچنين از فدايی اقليت جهانبخش سرخوش گفت: که چگونه در پی يک حادثه جای شان تغيير کرده و سهم زندگی و مرگ شان را با هم تاخت زده اند. هيئت مرگ جهان را به جهان ديگری که بدان باور نداشت می فرستند.

گروه موسيقی جوان تپش 2012 و خواننده جوان و تازه به شهرت رسيده اش شاهين نجفی با عنوان "موسيقی اعتراض" اجرای زنده ای از آثار تازه خود را عرضه کردند که بسيار مورد توجه حاضران قرار گرفت.

در فواصل برنامه ها، ميان پرده هايی با عنوان خاوران توسط پيرجوانان خاکستری پوش که از کودکی به جوانی پرتاب شده اند در 4 اپيزود تلنگری بود به حافظه های هنوز له نشده.
در فواصل استراحت ديدار و حضور سه نسل از مرتبطين با مقوله زندانی سياسی از ديگر نکات قابل تأمل برنامه بود. پيش کسوت ها و موسفيدهای زندانهای سياسی ايران از اصغر ايزدی و محمد آزادگر و علی ستاری و عاطفه جعفری گرفته تا هادی امينيان و منيره برادران و مينا زرين و سياوش محمودی و ...نسل سومی که در جستجوی يافتن همرزم پدرش سراغ از پدر ناديده گرفته و به شکار لحظات و خاطرات بيان نشده از پدر می گردد.

فضا چنان صميمی است که همه يکديگر را عمو و خاله صدا ميزنند.

عمو! پدر مرا ديده بودي؟ ميدانی چگونه اعدامش کردند؟ مادر می گويد: 5 شهريور بود.
بند 7 و در اولين روز چپ کشی در زندان گوهرکُش گوهردشت.
عمو! ما دو نفر پسرهای خطيبی هستيم. هيچوقت شما با بابا در يک بند بوده ايد؟
عمو! ميدانيد بابا در مقابل هيئت مرگ چه گفته و چه کرده که اعدامش کردند؟
عمو! بابای من چطور؟ هيچوقت اورا ديده بوديد؟. 20 سال حکم داشت. اوين.

وچه انرژی بی پايانی دارند و چه جان سخت اند اين خاکستری پوش ها!و در پايان وقتی که اشک امان شکوفه را بريده است خطاب به وی می گويم:

شکوفه1 حالا که برنامه خوب برگذار شده ديگر اشک برای چيست؟

آخه عمو دلم می خواست الان به همراه اميد و مامان می رفتيم ديدن بابا خاوران. دلم داره پر ميزنه برای خاوران می خواستم آنجا باشم. حيف!

به آرامی از صندلی هايمان برمی خيزيم و به احترام فرزندان نسل خاکستری کلاه از سر برمی داريم.

11 شهریور
۱۳۸۷